غزلغزل، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
گیسوی منگیسوی من، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

غزل زندگی

به ياد بچگي هاي غزل

سلام نفسم سلام غزلم اي عزيز مامان و بابا من و بابا امروز يهو ياد حرف زدناي دو سالگي تو افتاديم دلم واست ضعف مبكرد و بابا فوري گفت: ليلا وبلاگ عزلو مينويسي؟ سريع گوشيشو آورد و الان داريم إينو واست مينويسيم كه تو هميشه عزيزترين ما هستي و هر جور كه حرف بزني قشنگترين حرف زدن دنياس قرررربون شكل ماهت برم يكي از حرفايي كه ياد كرديم اين بود كه : با من ناراحني؟ يعني از من ناراحتي؟
22 دی 1394

روز آتش نشانی

سلام عزیزم, نفسم, یکی ی دونم دیروز ظهر بعداز جشن مهدتون وقتی اومدم دنبالت زری جون ازم پرسید خانم حجاران آقای حجاران نمیتونن کاری بکنن که ماشین آتش نشانی بیاد مهد و آژیری بکشن و ... چون پارسال با کلی نامه نگاری و .. بچه هارو بردیم مهد و اتش نشانی رو دیدن ولی خیلی هماهنگی سخت بود و خیلیم جالب نبود. منم به بابا زنگ زدم و بابا هم قبول کردن و گفتن فقط فردا ی ربع قبل بهم زنگ بزنین.  زری جون (مدیر داخلی مهد) ساعت ده و نیم امروز به بابا زنگ زده بودن و بابا بهشون گفته بود ی آتیش کوچیک با دو تا تیکه چوب جلو در مهد درست کنید تا بیام. ناگهان ماشین آتش نشانی بوق بوق کنان میرسه در مهدو همه ی بچه ها هم که از قبل جلوی در واساده بودن و شما دخت...
7 مهر 1394

جشن پیش دبستانی

سلام نفسم غزلم قند عسلم مامان فدات بشه روز شنبه چهارم مهر جشن ورود به پیش دبستانی بود که به علت کشته شدن صدها زائر خونه ی خدا کنسل شد و به روز ششم مهر موکول شد. عزیزم دیروز عصر من و بابا تموم خیابونارو واسه اینکه جوراب شلواری رنگ فرم مدرست پیدا کنیم زیرو رو کردیم و بالاخره ی مدل پیدا کردیم و چندتا گل سر همرنگ لباست واست خریدیم. به سفارش شما ی دفتر جلد سفت (استخونی) واست خریدیم و اومدیم . امروز صبح با فرم مدرسه و گل سرای خیلی قشنگ و خوشحال و خندون راهی مدرسه (مهد و پیش دبستانی دانشمندان کوچک) شدیم. قربون شکل ماهت برم از زیر قرآن رد شدی و با شادی تموم رفتی تو قربونت برم الان پیشم نشستی ِِ ولی وقتی تعریف میکنم دلم واست تنگ میشه ...
6 مهر 1394

بارون بهاری

سلام عزیزم سلام نفسم قربونت برم امروز شنبه است و من از روز سه شنبه واست بگم سه شنبه ظهر  من و تو و بابا آبگوشتی رو که مامان جون واسمون درست کردن و بردیم بیرون توی فضای سبز خوردیم نمیدونی چقد بهمون خوش گذشت سبزی و نون سنگک تازه با هوای خیلی عالی که دفعه ای ی بار نم نم بارون میومد بابا همش میگفتن لیلا بارون میگیره خیس میشیم بیا بریم ی جای سقف دار ولی مامان قبول نکرد نشسته بودیم نهار میخوردیم که چه بارونی گرفت بابا فرار کردن تو ماشینو هی میگفتن بیاین بریم الان خیس میشیم ولی من وتو کلی جیغ میزدیم و نمیرفتیم و خیلی خوش میگذروندیم خیلی زود هم قطع شد و بابا دوباره برگشتن پیش ما قربون شکل ماهت برم اینقد بهت خوش گ...
19 ارديبهشت 1394

تولد دلینا

نفسم خوشگلم عزیز مامان امروز تولد دلنیا بود و تولدش رو توی شهربازی رنگین کمون گرفته بود از اونجایی که مامانا دعوت نداشتن من احتمال دادم شما به این تولد نری ولی دیروز گفتی مامان میشه شما پایین تو ماشین بشینی گفتم بله مامان معلومه که میشه من اصلا تو ماشینم نمیرم طبقه پایین میمونم و توام با استقبال قبول کردی ظهریهو یادم اومد که هدیه نخریدیم دو تا از کتابای خودت رو که خونده بودیمشون رو کادو کردیم واسه دلنیا (مامان جون تو کتبا و وسایلت رو فوق العاده تمیز نگه میداریم حتی کتابایی رو که چند بار خوندی و دوسشون داری انگار نو نو ان) خلاصه ساعت پنج راه افتادیم تولد و رسیدیم و من طبقه پایین وایسادم و شما هم رفتی دو بار یواشکی ازله ها اوم...
10 ارديبهشت 1394

اولین هدیه روز معلم

سلام نفسم سلام غزلم عزیز مامان دیروز ظهر به محضی که من از اداره رسیدم خونه مامان جون پریدی جلو درو گفتی: مامان دوستام واسه شیرین جون کریستال خریده بودن گفتم مامان جون امروز که روز معلم نیست گفت چرا دوستام هدیه خریده بودن ( من خودم ساعت دوازده با همکارم رضوان پاس گرفتیم و رفتیم بازار و چند تا چیز زیر سر گذاشتیم تا عصری با مامان جون بریم بخریم) عصر با مامان جون رفتیم واسه شرین جون ی شکلات خوری واسه زری جون و مرضی جون ی شکل قندون واسه مریم جون و بهجت جونم ی شکل دیگه قندون خریدیم و شب اومدیم خونه قربونت برم  یهویی شب گفتم بیا روشونو واست بنویس؟ قربون عقلت برم گفتی مامان ی روبانی چیزی یا ی کارتی؟ فدات بشم دیدیم راس میگی ساعت ده ش...
10 ارديبهشت 1394

سرویس غزل نازم

سلام عزیز مامان فدات شم امروز اولین روزیه که واست سرویس گرفتم فدات بشم هر روز بزرگتر و خانم تر میشی قربون چشات برم ساعت ده دقیقه به هفت بود که صدای پاتو  شنیدم قربونت برم سریع دوئیدم  رو به اتاق مامان جون آخه گلم طبق معمول ما خونه مامان جون بودیم و من و شما تو اتاق خواب مامان جون می خوابیم دیدم خوشگل مامان داره چشاشو میماله و میا " مامان! داری کجا میری؟" خوشگل مامان دارم میرم اداره برو پیش مامان جون دراز بکش فدات شم قربون نازیات برم رفتی پیش مامان جون و ده دقیقه ای اومدی گفتی ینی آقای محمدی میاد دنبالم باید زود برم؟ نه مامان جون هشت ونیم میاد بروبخواب : نمیشه نرم مهد، نه قربونت برم فردا که روز بازیه...
9 ارديبهشت 1394

سال نو مبارک

غزلم نفسم قند عسلم عیدت مبارک ساعت دو صبح سال تحویل شد و من بابا هر چی سعی کردیم بیدار نشدی و خواب بودب و ی عکس سه تایی گرفتیم
1 فروردين 1394

سال نو مبارک

غزلم نفسم قند عسلم عیدت مبارک ساعت دو صبح سال تحویل شد و من بابا هر چی سعی کردیم بیدار نشدی و خواب بودب و ی عکس سه تایی گرفتیم
1 فروردين 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل زندگی می باشد