غزلغزل، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
گیسوی منگیسوی من، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

غزل زندگی

تولد..تولد..تولدت مبارک....

  عشق مامان! نفس بابا! زنبور عسل مامان و بابا! تولدت مبارک    عزیزم! چهار سال گذشت... هزار هزار ماشاءالله...چقد زود گذشت...ولی چه خوش گذشت...   غزلم! عزیزم! اینجا ساعت یک و نیم است و تو خیلی خسته ای فقط به عشق خاله آذی نشستی و عکس میگیری!!!     و عکسای تولد:     مامان و بابا هم با لباسهایی با ترکیب رنگ زرد و مشکی خودشون رو با جشن زنبور کوچولوی خونه ما هماهنگ کرده بودن غزل: مامان زنبوری و بابا زنبوری شدین؟!!!   و فردای تولد..     این لباس بچگی مامانه، این لباسو مامان پیشمن(مادربزرگ من) وقت...
12 آبان 1392

تولد مامانی

سلام گردلی مامان عشقم! عزیزم! قندعسلم!   دیروز تولد مامان بود و شما همش میگفتی مامان جون حالا چی میشه تولد من باشه؟!!!!   قربونت برم تقریبا همون شد که میخواستی همه کاره ی تولد شما بودی!!!   امسال به علت اسباب کشی، تولد مامان خیلی ساده منزل مامان جون برگزار شد.    قربون حرف زدنت برم همش به مامان میگفتی: مامان بیا شفارت (فشار) بدم بعداز اینکه کلی گردنمو فشار میدادی میگفتی دیدی چقد قویم؟! اندازه ی دینا (دنیا) دوست دارم     ماجرای این لاک پشت: دو سه روز پیش، قرار بود من با زهرا جون برم بازار واسه انگشترش که داده بسازن، ولی خوشگل مامان، تو خواب بودی و...
18 مهر 1392

غزل و شهر بازی

سلام  غزلم، عسلم، قندعسلم   اگه گفتی اینجا کجاس؟     پنجشنبه شب رفته بودیم بیرون و شما خانم گلم خواستی بریم شهربازی. بابایی گفتن الان خستم قول میدم فردا بریم، شما خانم گل من قبول کردی و به یک کم تاب بازی و سرسره رضایت دادین.     جمعه با دائی امیر و زهرا جون و مامان جون رفتیم شهربازی!!! حدودای ساعت 6 عصر رفتیم داخل و ساعت چند دقیقه به دوازده بود که اومدیم بیرون!!! از بازی دو ساله ها تا بازی 40 ساله ها رو امتحان کردی و خیلی خیلی بهت خوش گذشت.       ناگفته نمونه که از دولتی سر قندعسلم به ما هم خیلی خوش گذشت اینقد بازی...
13 مهر 1392

قالب جدید

سلام عشقم قالب جدید مبارک   عزیز مامان تو عااااااااااشق صورتی هستی راستش شنیده بودم دخترا از رنگ صورتی خوششون میاد(برعکس مامان) ولی نه دیگه اینقد هر چیزی توی دنیا باشه و هر چقد خوشگل، میگی اگه صورتی بود قشنگتر بود فدات بشه مامانی اینم قالب صورتی این ماشین کاملا خودخواهانه خریداری شد و کلی واسه اینکه صورتی باشه اعتراض کردی ولی عزیز مامان صورتیاش اصلا قشنگ نبودن تازه اونیم که یکم خوشگل بود کیفیتش خوب نبود.   ...
2 مهر 1392

اولین عکس پرسنلی

سلام عزیزم دختر گلم، دیروز رفتیم عکاسی مامان جون گفتن که مهد از بچه ها  دو قطعه  عکس 3*4 خواستن. منم غزل گلمو بردم حموم تا خوشگلترو ناز تر بشه قربونت برم تو. عاشق حمومی هر لحظه و هر وقت بگم بریم حموم میدویی عزیز مامان امروز کلا خیلی خسته بودی صبح خیلی بازی کرده بودی و بعداز حمومم که دیگه شدید خوابت میومد، منم که منتظر بابا بودم تا بیان بریم عکاسی، بساط بازی و خنده رو راه انداختم تا خواب دختر گلم بپره و از اونجایی که شدیدا بی حوصله بودی نذاشتی موهاتو حتی شونه بزنم چه رسد به سشوار!!!. خلاصه بابایی اومدن و رفتیم عکاسی قربون این ژستای خوشگلت برم، عزیز مامان واسه عکس 3*4 نمیدونی پاهاتو چه جور...
1 مهر 1392

قاصدک

عزیزم! عشقم! قیافت وقتی دنبال قاصدکها می کنی واقعا دیدنیه، همه عاشقت می شن. توی خیابون همه بهم میگن خانوم تورو خدا رفتی خونه واسش اسفند دود کن! عزیز مامان میدوی دنبال یک قاصدک حالا تا هر جا که بره و مرتب با صدای بلند بهش میگی " ای شیطون" " ای بلا " با اون دستای کوچولوت تا اونجائی که بشه همه رو جمع می کنی بعد که جا نمی شه میگی: مامان اینارو آسم (واسم) نگه دار سردشون نشه!!! خلاصه موقع وارد شدن به خونه صحنه ما دیدنی است بابا دو دست قاصدک، من با دو دست مشت شده پر قاصدک، غزل خانومم که نگو فقط سفارش میکنه که پاشون چیزیش نشه خیلی خنده دار میشیم طوریکه بابا درو با پاشون باز میکنن. همه میرن توی جعبه که از قبل پر قاصدک...
22 شهريور 1392

حرف زدن 4

سلام عزیز مامان سلام قربون شکل ماهت برم         به نظر میاد این آخرین پستی باشه که راجع به حرف زدنت میذارم چون دیگه ماشاءاله همه حرفات رو داری یکی یکی درست تلفظ میکنی! فقط هنوزم که هنوزه "گ" رو "د" میگی و "ک" رو "ت"     قربون حرف زدنت برم نمیدونی وقتی میگفتی داشق (قاشق) ما چه ذوقی میکردیم ولی حالا میگی: مامان! من نی نی بودم به قاشق میدوفتم (میگفتم) چی؟ عزیزمامان! باورت نمیشه که این سوالو کی ازم پرسیدی؟!! همش ی ربع بود که یاد گرفته بودی بگی قاشق     کچل: چچل عطسه: اچه کوچولو: خوچولو گردنبند: بم بم بند بشقاب: دوشباق، قوشقاب   &...
22 خرداد 1392

سوراخ کردن گوش

سلامعزیز مامان غ زل مامان! از وقتی زبون باز کردی مرتب گوشواره بقیه رو نشون میدی و میگی من ندایم (ندارم)از اینا من ندایم و دل مارو به خصوصباباتو کباب میکنی چون دو ماهه که بودی همه اتفاق نظر داشتن گوشتو سوراخ کنیم ولیبابایی نذاشت و نذاشت دلش نمیومد، میگفت: اصلا گوشش سوراخ نباشه چی میشه؟   بالاخرهبه اینجاش فکر نکرده بود که دخترش زبون باز میکنه و مرتب می گه خاله آذی دایه منندایم (با افسوس) زهرا دایه من ندایم! مامان!توام دالی؟ ! همه میگفتن: بابا!گوش این بچه رو سوراخ کنین ولی ما دلمون نمیومد. تا اینکه بزرگترا گفتن بهترینموقع وقتی است که دارن سمنو میریزن و گندماشون داره جوونه میزنه ما هم گ...
21 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل زندگی می باشد