نمایشگاه اسباب بازی
سلام خانومی عزیز دلم ! دیروز من و بابا و غزل خانوم گل از ساعت دوازده تا پنج و نیم عصر رفتیم نمایشگاه اسباب بازی خدای من! این دخمل گل من ماهه اسباب بازیارو نیگا میکردی و میگفتی: اینو ته دالم(اینو که دارم)، اینم دشنگ(قشنگ) نیست، ای بابا! باز اینم ته دالم فقط میرفتی سراغ بازیا ی غرفه ای بچه ها خمیر بازی میکردن رفتی ی مار و ی موش درست کردی و ی جایزه گرفتی و اومدی، بعد ی غرفه ی دیگه کاردستی درست میکردن ی آلبالو درست کردی و اومدی، ی غرفه ی دیگه نقاشی میکشیدن ی جوجه و ی خونه کشیدی و رفتی بازی، دیگه هم ول نمیکردی از این صندلیا که جلو عقب میرن!! فقطم باید سوار اون صورتیه میشدی ...
نویسنده :
عاشق غزل
12:17