غزلغزل، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
گیسوی منگیسوی من، تا این لحظه: 7 سال و 7 روز سن داره

غزل زندگی

سوراخ کردن گوش

1392/3/21 13:57
نویسنده : عاشق غزل
236 بازدید
اشتراک گذاری


سلامعزیز مامان

غزلمامان! از وقتی زبون باز کردی مرتب گوشواره بقیه رو نشون میدی و میگی من ندایم (ندارم)از اینا من ندایم و دل مارو به خصوصباباتو کباب میکنی چون دو ماهه که بودی همه اتفاق نظر داشتن گوشتو سوراخ کنیم ولیبابایی نذاشت و نذاشت دلش نمیومد، میگفت: اصلا گوشش سوراخ نباشه چی میشه؟

 

بالاخرهبه اینجاش فکر نکرده بود که دخترش زبون باز میکنه و مرتب می گه خاله آذی دایه منندایم (با افسوس) زهرا دایه من ندایم!

مامان!توام دالی؟!


همه میگفتن: بابا!گوش این بچه رو سوراخ کنین ولی ما دلمون نمیومد. تا اینکه بزرگترا گفتن بهترینموقع وقتی است که دارن سمنو میریزن و گندماشون داره جوونه میزنه ما هم گذاشتیمهمون موقع یعنی دیروز گوش خانومی رو سوراخ کردیم.

 



دختر گلم!

منبا غزل گلم و مامان جون و خاله آذی و زهرا جون و بابا مهرداد همگی       یک گروهان راه انداختیم و رفتیم مطب، بهمحضی که آقاهه رو دیدی با اون روپوش سفید شروع به نق زدن کردی بعد چند رنگ گوشواره گذاشتیم گفتیم: غزل کدومش قشنگهواست بخریم؟ خودت آبی رو انتخاب کردی ولی متاسفانه آقای دکتر با اون روپوش و تفنگدستش یهوئی اومد سراغت.


توبغل من بودی و بابا دست و پاتو گرفته بود خیلی ترسیده بودی! صحنه خیلی خیلی بدیبود! من از تو بدتر بودم فقط گریه میکردم گوش اول رو که سوراخ کرد گفتیم تموم شد! واسه دومی دیگه بدتر کردی رنگت پریدهبود منم خیلی ترسیده بودم، خاله آذی که گوشاشو گرفته بود و رفته بود بیرون، تو همهمش بغل من بی تابی میکردی و سر میخوردی پائین که یکدفعه تفنگ تو گوشت گیر کرد کهمن اینقدر گریه کردم که نگو. دختر گلم عزیزم تو بدتر هل کردی!! سناریوی سوم ی قیچیآورد که تفنگو از پشت گوشت جدا کرد و حالا باید ی بار دیگه میومد که پشتی گوشی روبذاره


 خلاصه عزیزم به قول بقیه اینقدر من حساسم ایناتفاقا میفته


روز خیلی خیلیسختی بود که الحمدلله به خیر گذشت و بعدش اصلا درد نداشتی


بعد از اینکه اومدیمبیرون فشار من شدید افتاده بود و پاهام بی حس شده بود. الهی بابایی رنگش زرد زردشده بودو چشاش پر اشک بود و تو دختر نازم!با اون چشای اشکیت محکم منو بغل میکردی و میگفتی: نه! نه! خودتو نشون میدادی میگفتیبیبین! بیبین!( یعنی ببین چیزیم نیست خوبم)


فدایهمه مهربونیات عزیز دلم

بعداز اونجا رفتیم اسباب بازی فروشی و به انتخاب خودت یک گهواره بزرگ واسه نی نیت خریدیم.


بعداز اونجا رفتیم اسباب بازی فروشی و به انتخاب خودت یک گهواره بزرگ واسه نی نیت خریدیم.

عزیزمانشاءالله تو و همه بچه های دنیا هیچوقت غم نبینین و شاد باشین. 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل زندگی می باشد