جوجه طلائی
سلام عزیز مامان
غزلم، عسلم
امروز شما و مامان جون با هم داشتین میرفتین خونه مامان پیشمن (مامان بزرگ من) که اول خیابون باباطاهر توی جعبه داشتن جوجه های رنگی میفروختن خلاصه هر چی ما در چند روز گذشته دورت زدیم که واست نخریم (مسیرو عوض میکردیم یا حواستو پرت میکردیم که نبینی) امروز مامان جون حادثه آفریدنو ی جوجه زرد واست خریدن چند رنگ اونجا بوده ولی شما زرد رو انتخاب کردی و گفتی آخه جوجه طلائی باید باشه
خلاصه داخل ی جعبه کوچولو به همراه غذاش آوردینش خونه ی مامان جون و توی پاسیو نگهش داشتیم
تا وقتی پیشش بودیم ساکت بود ولی به محضی که دور میشدیم صدای جیک جیکش که چه عرض کنم جیغ جیغش همه جارو ورمیداشت
پیشنهادی از طرف زهرا جون شد که باید دوتا میخریدین که تنها نمونن و بلافاصله با استقبال شما مواجه شدیم که دیگه این صورتی باشه آخه طلائی داریم و جوجه ها شدن دوتا ....
غزلم! عاشقشون بودی حتما باید بغلشون میکردی
از پاهاشون خوشت نمیومد انگار میترسیدی با دست جوری میگرفتیشون که الانه که خفه بشن بیچاره ها ...
"مامانی اینقد محکم نگیر خفه میشن" "آخه میوفتن پاشون میشدنه"
ی بار دیدم که ظرف غذاشونو ورداشتی قایم کردی گفتم مامان جون پس غذای جوجه ها کجاس؟ قایمشون کردم تا نخورن آخه زهرا جون گفته بهشون غذا بده تا زود بزرگ بشن منم نمیخوام جوجه هام بزرگ بشن (با بغض) منم گفتم نه عزیزم اینا خیلی دیر بزرگ میشن غذا نخورن میمیرن...
دو سه شبی گذشت...
دایی امیر اومدن خونه مامان جونو به من گفتن لیلا اینا شبا سردشون میشه روشونو خوب بپوشون منم شب حسابی با ی ملافه بزرگ روشونو پوشوندم فردا هم جمعه بود، دایی امیر که رفتن روی جوجه هارو باز کنن با ایما اشاره گفتن جوجه صورتی خوابیده ولی زرده بیداره!!!!
بللللللله جوجه صورتی مرده بود
قربونت برم همون دیشب گفتی: مامان نتن می مره ها!!!(mimore) مامان نکن میمیرها!!!
وای حالا چیکار کنیم زنگ زدم به بابایی که سریع ی جوجه صورتی بخر بیار... تو این مدت تو مرتب سبدو چک میکنی که مامان چرا جوجه صورتیه بیدار نمیشه مریض شده؟ نه مامان جون فقط خستس خوابیده...
یک ساعت بعد بابا زنگ زدن من سبد به دست دوییدم جلوی در که مهرداد ببین این جوجه صورتیه همش خوابیده و سبدو دادم به بابا و اومدم تو و در یک حرکت آکروباتیک جوجه ها با هم عوض شدن... جیک جیک جیک
وقتی بابا با سبد دستشون اومدن تو من خیلی خوشحال شدم که عین همون جوجه قبلی بود و گفتم اِ مهرداد چیکار کردی (منظورم این بو که تو چی کردی که جوجه بیدار شد) شما فوری گفتی: هیچی توچیتر و تمرنتر(کوچیکتر و کمرنگتر) هزار هزار ماشاءالله
ما بعداز کلی خندیدن دقت کردیم دیدیم بله یک کمی کمرنگتره و کوچیکتر
بعد از چند روز جوجه ها کارشون از جیغ گذشته بود و دیگه نزدیک بود اذون بگن و دیگه صدای مامان جون داشت درمیومد (کثیف کاری و ...) که بابایی به دادمون رسیدن و بردنشون حیاط اداره و اونجا بهشون خوش میگذره
غزل جونم جوجه ها دوست دارن دورشون پر از گل باشه بزرگ باشه ببین این طفلیا اینجا تنها موندن و شما هم با گرفتن این قول از بابا که بابا بزرگشون نکنی!!!! راضی شدی
از اون موقع تا حالا چند باری بهشون سرزدی و قربون شکلت برم تا میرسی خونه با صدای بلند میگی مامان! جوجه ها دارن سفید میشن
فدات بشم همیشه شاد باشی