غزلغزل، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
گیسوی منگیسوی من، تا این لحظه: 7 سال و 7 روز سن داره

غزل زندگی

غزل و شهر بازی

1392/7/13 11:45
نویسنده : عاشق غزل
339 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  غزلم، عسلم، قندعسلم

 

اگه گفتی اینجا کجاس؟

 

 

پنجشنبه شب رفته بودیم بیرون و شما خانم گلم خواستی بریم شهربازی. بابایی گفتن الان خستم قول میدم فردا بریم، شما خانم گل من قبول کردی و به یک کم تاب بازی niniweblog.comو سرسره رضایت دادین.

 

 

جمعه با دائی امیر و زهرا جون و مامان جون رفتیم شهربازی!!!

حدودای ساعت 6 عصر رفتیم داخل و ساعت چند دقیقه به دوازده بود که اومدیم بیرون!!!niniweblog.com

از بازی دو ساله ها تا بازی 40 ساله ها رو امتحان کردی و خیلی خیلی بهت خوش گذشت.

niniweblog.com niniweblog.com niniweblog.com niniweblog.com

 

niniweblog.comniniweblog.com

niniweblog.com

 

  ناگفته نمونه که از دولتی سر قندعسلم به ما هم خیلی خوش گذشت اینقد بازی کردیم که 508 تا کوپن گرفتیم و رفتیم باهش واسه شما جایزه بگیریم، کلی اسباب بازی و.... بود ولی بابایی گفتن حتما نظر خودشو بپرسیم.

وقتی اومدی بالا و نیگا کردی گفتی من عروسک نی نی میخوام نه شیر و زرافه!!!!

اونجا هم جز ی عروسک کج و معوج، niniweblog.comعروسک نی نی دیگه ای نبود و گفتی من اونو دوست دارم، گفتم مامان جون ببین چشاش کجه!

غزل: ولی من دوسش دارم. ببین پشتش خرابه!

غزل:ولی من بازم دوسش دارم.

با 500 تا کوپن عروسک دوست داشتنی رو خریدیم و اومدیم.  !   !   !

عزیز مامان اونجا چند تا دوست پیدا کردی و وقتی می خواستن برن باهشون بای بای میکردی niniweblog.comو به من می گفتی:

باباشون کار داره میرن زود برمیگردن

عزیزم خیلی خوشحالم که اینقد بهت خوش گذشت، ماشین بازی از همه بیشتر بهت خوش گذشتniniweblog.com سه تا ماشین گرفتیم من و بابا، مامان جون و زهرا جون، غزل و دایی امیر(هرچی بابا اصرار کردن غزل! بابایی! بیا با ما بریم قبول نکردی و نکردی) من و باباییم ماشینمونو محکم میکوبیدیم به ماشینتونniniweblog.com که از خنده ضعف میرفتی.

ولی عزیزم متاسفانه در اون شرایط اصلا به فکر گرفتن عکس نبفتادم.

 

niniweblog.com


خیلی خوابت میومد چشات خواب خواب بودولی بازم اون دستای کوچولو و نازت رو میگرفتی بالا و سه تا انگشتت رو نشون میدادی و میگفتی: فقط سه تا سرسره (بادی)و لافاصله بعد از یکیش میگفتی: مامان میشه 4 تا؟

عزیزم وقتی اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم گفتی:

به من که خوش گذشت

همیشه خوش باشی گلم و بلافاصله خوابت برد، فقط چون دیدی داریم به سمت خونه مامان جون میریم، رسیدی از مامان جون بپرسی: مامان جون کجا می خوای بری؟ خونتون؟ بله عزیزم باشه برین منم صبح میام و کمتر از ی دقیقه خواب...niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عسل و غزل
15 مهر 92 0:56
ایشالا همیشه شاد شاد شاد باشی و بهت خوش بگذره


مرسی دوست عزیزم

حال غزل گلم چطوره؟انشاءاله که خوب خوب شده باشه

دوستتون دارم غزل و عسل گلم رو ببوسین


هدی
15 مهر 92 11:02


چقدر پیاده شدید رو هم می نوشتید
ماشالله به این خوش لباسی


به قول شما خبرنگارا بیش از دویست پیاده شدیم
مرسی عزیزم به سلیقه خاله خوبش نمیرسه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل زندگی می باشد