غزلغزل، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
گیسوی منگیسوی من، تا این لحظه: 7 سال و 7 روز سن داره

غزل زندگی

اولین هدیه روز معلم

سلام نفسم سلام غزلم عزیز مامان دیروز ظهر به محضی که من از اداره رسیدم خونه مامان جون پریدی جلو درو گفتی: مامان دوستام واسه شیرین جون کریستال خریده بودن گفتم مامان جون امروز که روز معلم نیست گفت چرا دوستام هدیه خریده بودن ( من خودم ساعت دوازده با همکارم رضوان پاس گرفتیم و رفتیم بازار و چند تا چیز زیر سر گذاشتیم تا عصری با مامان جون بریم بخریم) عصر با مامان جون رفتیم واسه شرین جون ی شکلات خوری واسه زری جون و مرضی جون ی شکل قندون واسه مریم جون و بهجت جونم ی شکل دیگه قندون خریدیم و شب اومدیم خونه قربونت برم  یهویی شب گفتم بیا روشونو واست بنویس؟ قربون عقلت برم گفتی مامان ی روبانی چیزی یا ی کارتی؟ فدات بشم دیدیم راس میگی ساعت ده ش...
10 ارديبهشت 1394

سرویس غزل نازم

سلام عزیز مامان فدات شم امروز اولین روزیه که واست سرویس گرفتم فدات بشم هر روز بزرگتر و خانم تر میشی قربون چشات برم ساعت ده دقیقه به هفت بود که صدای پاتو  شنیدم قربونت برم سریع دوئیدم  رو به اتاق مامان جون آخه گلم طبق معمول ما خونه مامان جون بودیم و من و شما تو اتاق خواب مامان جون می خوابیم دیدم خوشگل مامان داره چشاشو میماله و میا " مامان! داری کجا میری؟" خوشگل مامان دارم میرم اداره برو پیش مامان جون دراز بکش فدات شم قربون نازیات برم رفتی پیش مامان جون و ده دقیقه ای اومدی گفتی ینی آقای محمدی میاد دنبالم باید زود برم؟ نه مامان جون هشت ونیم میاد بروبخواب : نمیشه نرم مهد، نه قربونت برم فردا که روز بازیه...
9 ارديبهشت 1394

سال نو مبارک

غزلم نفسم قند عسلم عیدت مبارک ساعت دو صبح سال تحویل شد و من بابا هر چی سعی کردیم بیدار نشدی و خواب بودب و ی عکس سه تایی گرفتیم
1 فروردين 1394

سال نو مبارک

غزلم نفسم قند عسلم عیدت مبارک ساعت دو صبح سال تحویل شد و من بابا هر چی سعی کردیم بیدار نشدی و خواب بودب و ی عکس سه تایی گرفتیم
1 فروردين 1394

بدون عنوان

سلام عشقم سلام نفسم الان ساعت یازده است و من ادارم و دلم واست ی ذره شده غزلم نفسم امروز روز خونه تکونی بود و مهد گفته بودن دستمال گردگیر، پیش بند، دستمال سر و اسپری آب افشان همراه بیارین ... خلاصه کار ما شده بودین خریدن پارچه و طرح دادن و کار خاله آذی شده بود دوختن (شانس آوردیم خاله آذی همدون بود) پارچه اول رو تو خیلی دوست داشتی پرنسسی بود و مامان جون خریده بودن ولی بعد از دوختن اصلا خوشم نیومد و کلی زدم تو ذوق خاله آذی بعد دومی رو دختیم که فوق العاده شد ولی تو مرتب میگفتی پس اون یکی چی من اینو نمیخوام این پرنسس نداره که قرار شد پیش بند پرنسسی بمونه واسه بازی توخونه و اینو واسه مهدت بری مثل ماه شدی قربونت برم یک ساعت پیش مامان جون ز...
16 اسفند 1393

مدرسه غزل خانوم

سلام نفسم غزل خانوم گلم رفته مهد کودک دانشمندان کوچک قربونت برم دانشمند من عزیز مامان ی مهد فوق العاده زیبا، شکیل، همه چیش مخصوص بچه ها و .... خیلی دوسش داری ولی میگی مامان شما هم بیا بشین تو حیاط!!!!! با مشورت و راهنمایی مشاور مهد قرار شد ما چند روز بیایم و با هم مهد رو ببینیم تو بری با دوستات آشنا بشی و ما هم بشینیم ی دو روزی من و بابایی با شما اومدیم و دو سه روز هم مامان جون بردنت روز شنبه 29 شهریور روز استارت جدایی بود، من و بابا با هم  صحبت کردیم و این وظیفه سخت به عهده بابایی افتاد طفلک بابا!!!!!! قرار شد بابا شما رو بذارن مهد و خداحافظظی کنن و نیم ساعت دیگه بیان دنبالت. بابا به من زنگ زدن که:  بابایی که تو ...
31 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل زندگی می باشد