غزلغزل، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
گیسوی منگیسوی من، تا این لحظه: 7 سال و 7 روز سن داره

غزل زندگی

غزل و شهر بازی

سلام  غزلم، عسلم، قندعسلم   اگه گفتی اینجا کجاس؟     پنجشنبه شب رفته بودیم بیرون و شما خانم گلم خواستی بریم شهربازی. بابایی گفتن الان خستم قول میدم فردا بریم، شما خانم گل من قبول کردی و به یک کم تاب بازی و سرسره رضایت دادین.     جمعه با دائی امیر و زهرا جون و مامان جون رفتیم شهربازی!!! حدودای ساعت 6 عصر رفتیم داخل و ساعت چند دقیقه به دوازده بود که اومدیم بیرون!!! از بازی دو ساله ها تا بازی 40 ساله ها رو امتحان کردی و خیلی خیلی بهت خوش گذشت.       ناگفته نمونه که از دولتی سر قندعسلم به ما هم خیلی خوش گذشت اینقد بازی...
13 مهر 1392

قالب جدید

سلام عشقم قالب جدید مبارک   عزیز مامان تو عااااااااااشق صورتی هستی راستش شنیده بودم دخترا از رنگ صورتی خوششون میاد(برعکس مامان) ولی نه دیگه اینقد هر چیزی توی دنیا باشه و هر چقد خوشگل، میگی اگه صورتی بود قشنگتر بود فدات بشه مامانی اینم قالب صورتی این ماشین کاملا خودخواهانه خریداری شد و کلی واسه اینکه صورتی باشه اعتراض کردی ولی عزیز مامان صورتیاش اصلا قشنگ نبودن تازه اونیم که یکم خوشگل بود کیفیتش خوب نبود.   ...
2 مهر 1392

اولین عکس پرسنلی

سلام عزیزم دختر گلم، دیروز رفتیم عکاسی مامان جون گفتن که مهد از بچه ها  دو قطعه  عکس 3*4 خواستن. منم غزل گلمو بردم حموم تا خوشگلترو ناز تر بشه قربونت برم تو. عاشق حمومی هر لحظه و هر وقت بگم بریم حموم میدویی عزیز مامان امروز کلا خیلی خسته بودی صبح خیلی بازی کرده بودی و بعداز حمومم که دیگه شدید خوابت میومد، منم که منتظر بابا بودم تا بیان بریم عکاسی، بساط بازی و خنده رو راه انداختم تا خواب دختر گلم بپره و از اونجایی که شدیدا بی حوصله بودی نذاشتی موهاتو حتی شونه بزنم چه رسد به سشوار!!!. خلاصه بابایی اومدن و رفتیم عکاسی قربون این ژستای خوشگلت برم، عزیز مامان واسه عکس 3*4 نمیدونی پاهاتو چه جور...
1 مهر 1392

قاصدک

عزیزم! عشقم! قیافت وقتی دنبال قاصدکها می کنی واقعا دیدنیه، همه عاشقت می شن. توی خیابون همه بهم میگن خانوم تورو خدا رفتی خونه واسش اسفند دود کن! عزیز مامان میدوی دنبال یک قاصدک حالا تا هر جا که بره و مرتب با صدای بلند بهش میگی " ای شیطون" " ای بلا " با اون دستای کوچولوت تا اونجائی که بشه همه رو جمع می کنی بعد که جا نمی شه میگی: مامان اینارو آسم (واسم) نگه دار سردشون نشه!!! خلاصه موقع وارد شدن به خونه صحنه ما دیدنی است بابا دو دست قاصدک، من با دو دست مشت شده پر قاصدک، غزل خانومم که نگو فقط سفارش میکنه که پاشون چیزیش نشه خیلی خنده دار میشیم طوریکه بابا درو با پاشون باز میکنن. همه میرن توی جعبه که از قبل پر قاصدک...
22 شهريور 1392

حرف زدن 4

سلام عزیز مامان سلام قربون شکل ماهت برم         به نظر میاد این آخرین پستی باشه که راجع به حرف زدنت میذارم چون دیگه ماشاءاله همه حرفات رو داری یکی یکی درست تلفظ میکنی! فقط هنوزم که هنوزه "گ" رو "د" میگی و "ک" رو "ت"     قربون حرف زدنت برم نمیدونی وقتی میگفتی داشق (قاشق) ما چه ذوقی میکردیم ولی حالا میگی: مامان! من نی نی بودم به قاشق میدوفتم (میگفتم) چی؟ عزیزمامان! باورت نمیشه که این سوالو کی ازم پرسیدی؟!! همش ی ربع بود که یاد گرفته بودی بگی قاشق     کچل: چچل عطسه: اچه کوچولو: خوچولو گردنبند: بم بم بند بشقاب: دوشباق، قوشقاب   &...
22 خرداد 1392

سوراخ کردن گوش

سلامعزیز مامان غ زل مامان! از وقتی زبون باز کردی مرتب گوشواره بقیه رو نشون میدی و میگی من ندایم (ندارم)از اینا من ندایم و دل مارو به خصوصباباتو کباب میکنی چون دو ماهه که بودی همه اتفاق نظر داشتن گوشتو سوراخ کنیم ولیبابایی نذاشت و نذاشت دلش نمیومد، میگفت: اصلا گوشش سوراخ نباشه چی میشه؟   بالاخرهبه اینجاش فکر نکرده بود که دخترش زبون باز میکنه و مرتب می گه خاله آذی دایه منندایم (با افسوس) زهرا دایه من ندایم! مامان!توام دالی؟ ! همه میگفتن: بابا!گوش این بچه رو سوراخ کنین ولی ما دلمون نمیومد. تا اینکه بزرگترا گفتن بهترینموقع وقتی است که دارن سمنو میریزن و گندماشون داره جوونه میزنه ما هم گ...
21 خرداد 1392

چقدر زود گذشت

سلامغزل گلم عزیز دلم غزلمانشاءالله زود بزرگ میشی و می فهمی چقدر زمان تو دنیای ما بزرگا زود میگذره! خیلیخیلی زود!  انگار همین دیروز بود که همه منتظر بودیم غزل دنیا بیا! هشت صبح بود کهمن و بابا و مامان جون راهی بیمارستان شدیم، بابا جون منو از زیر قرآن رد کردن وگفتن 3 تائی برین 4 تائی بیاین!   آه... چقدر زود گذشت انگار همیندیروز بود که می گفتم: بابا! چرا غزل چهار دست و پا راه نمیره؟ بابا! همه بچه هادندون درآوردن غزل 9 ماهشه چرا دندون درنمیاره! بابا! همه بچه ها راه میرن غزلداره یکساله میشه چرا راه نمیره؟ ابابا! بابا! بابا!                ای داد .... دیگه بابائی نیست دیگهتموم شد           دیگه کسی نیست ازشبپرسی...
21 خرداد 1392

ترک کردن ی چیز مهم

غزل خوشگلم دیروز از مای بیبی خلاص شدی "مای بیبی" اسم مارک ی پوشک است که الان خیلی رو بورس است و بعضیا میرن مغازه و میگن آقا ی بسته مای بیبی بدین!!!       خلاصه خلاص شدی از این به قول خودمون مای بیبی.  عزیزم فقط یک روز طول کشید. همه میگفتن دیره زود باش، ولی توی آپارتمان هشتاد متری خیلی سخت بود، از اون طرفم هوا سرد بود میترسیدم مریض بشی آخه ی بار امتحان کردم فکر میکردی...
21 خرداد 1392

حرف زدن

غزلم گل نازم بعضی وقتها آدم دلش میخواد تو توی همین سنی که هستی بمونی و به همین شیرین زبونی حرف بزنی! بعد بلافاصله به خودت میگی وای خدا نکنه!!! قند عسلم هر چی هم که مترصد فرصتی میشیم تا صداتو ضبط کنیم تا ی روزی خودت بشنوی و کلی واسه خودت ضعف بری نمیشه! چون زودی متوجه میشی و دیگه حرف نمیزنی! یا میگی "بده به من" حالا یا دروبین یا گوشی یا رکوردر یا ... "من درست تنم"(کنم) وقتی سوار ماشین میشی اگه پشت بشینی میگی: بَبَخشید پشتم (دیدی ما عذرخواهی میکنیم از اینکه پشتمون شده تو خوشگل مامان فکر میکنی هر وقت پشت بشینی باید عذرخواهی کنی)تاریخ: 20 اردیبهشت 91 کوچکترین اشتباهی بکنی یا حتی کاری نکرده باشی ولی ی نفر غص...
21 خرداد 1392

حرف زدن 2

سلام عزیز مامان خوشگلم! شما وقتی ی چیزی مثل آب یا شیر و یا غذاتو اتفاقی می ریختی زمین، خیلی هل می کردی و با ی بغضی می گفتی: "ییخت" و یا حتی چشات پر از اشک میشد که "ای وای" ما هم فوری جمعش میکردیم و مرتب میگفتیم: "عیب نداره ... عیب نداره.. " و حالا... خوشگل مامان به محضی که ی چیزی می ریزی زمین حالا یک لیوان پر از شیر روی میز یا کاسه سوپ روی فرش و یا هر چیز دیگه، فوری با خونسردی تمام مارو دلداری میدی و میگی:" عیب نداره عیب نداره" آخرش دیروز دیگه صدای مامان دراومد: بابا جون عیب داره عیب داره... 27/5/91 عزیز مامان! وقتی عصرا بابا میخوان برن سرکار و   توهم خیلی دلت میخواد باهشون بری، از اینورم دلت واسه من می سوزه یا...
21 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل زندگی می باشد