غزلغزل، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
گیسوی منگیسوی من، تا این لحظه: 7 سال و 7 روز سن داره

غزل زندگی

جشنواره نقاشی

1392/3/21 13:57
نویسنده : عاشق غزل
285 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان

امروز قرار بود با باباییشمارو ببریم جشنواره نقاشی که حانی جون(دوست مامان)زنگ زدن و گفتن ی بلیط ماهی صفتدارم میاین با من و گیلدا بریم منم قبول کردم و رفتیم بماند که وقتی رسیدیم اونجامدیر مامانم اونجا پشتمون نشسته بود بعد از مراسم با حانی جون و گیلدا رفتیمجشنواره نقاشی به بابا زنگ زدیم که ما خودمون میریم.

دختر گلم! عسلم! غزلم! هزارهزار ماشاءالله  

تموم بچه هایی که اومده بودنرده سنیه 4 تا 14 سال بودن شاید یکی دو نفر سن و سال شما توی این مسابقه بود ولیدختر گل من از همه خانوم تر بود تموم بچه ها خودشونو با آبرنگ و گواش کرده بودنیکی!!!

دختر گل من ی نقاشی میکشیدی تا ی ذره رنگ به دستت میزد فوری میگفتی: مامان!دستمال بده

هزار هزار ماشاءالله دستای تمیز، نقاشی تمیز، خودت ی پارچه خانوم، نقاشیتوکشیدی و گفتی "مامان تموم شد دیده جا نداله"( دیگه جا نداره)آخه واسه هرنفر ی بوم نقاشی در نظر گرفته بودن با ی قلم مو و چند رنگ گواش

قربون شکلت برم اولی که رسیدیماسمتو نوشتنو ی قلم مو دادن دستت ی قلم موی گنده و پهن، منم فکر نمیکردم چند سایزقلم مو باشه مامان قربونت بره الان که میگم قلبم درد میگیره که تو با چه سختی لباینی نی تو کشیدی بعد از اینکه نقاشیت تموم شد دست بقیه رو که دیدیم، دست هر کسی چندتا قلم با سایزای مختلف بود خیلی غصم شد ولی فدای سرت عزیزم وقتی نقاشی بقیه رونگه کردم با خودم گفتم قطعا اینایی که نقاشیارو نگا میکنن و نظر میدن فکر میکنن کهمامانت واسه تو کشیده عزیز مامانی، با اینکه اولین بارت بود قلم مو دست میگرفتی.

چون نقاشی همه بچه ها کثیف ونامرتب بود تازه سن تو با اونا قابل قیاس نبود گل دختر من

عزیز مامان هر چی بگم نمیدونیچقدر خانوم رفتی چقدر خانوم برگشتی عزیز مامانی

هر چند دختر گلم از فردا صبحشتب کردی

قربونت برم همش از دماغ خودت ومامان دراومد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل زندگی می باشد