جشن اول دبستانیها
سلام عزیزم
سلام غزلم، نفسم
عشق مامان نمیتونم بگم چه حالی دارم
بعداز اینهمه استرس پیدا کردن مدرسه ی خوب، معلم خوب و چند تا مدرسه رو جابه جا کردن، امروز که کادر مدرسه و معلمتون رو دیدم نمیدونی چقد خوشحالم
همه مودب با فرهنگ، مدرسه خوب، دلباز و ...
امروز یکم شهریوره و جشن اول دبستانی ها بود
من و بابا و خاله آذی و مامان جون رفتیم مدرسه وای ما خونوادگی رفته بودیم تازه بعد از حدود نیم ساعت زهرا جونم از ادارش پاس گرفته بود و اومد.
غزل از اولش دایی امیر این پیشنهادو داد که همه باید با غزل بریم مدرسه و راهیش کنیم ولی الهی بمیرم خودش نتونست بیا و جاش خیلی خالی بود.
عزیز مامان خیلی جشن خوبی بود و بهت خوش گذشت بعد همگی رفتیم بالا (کلاس شما طبقه دومه)
معلمتون ی سری کارت که رو ش عکس حیوونای مختلف و میوه و ... بود دستش بود و گفت بچه ها یکی یکی بیان و ی کارت بردارن و برن روی میزا رو بگردن و عکس همگروه عکس دستشون رو پیدا کنن جاشون همونجاست. شما عکس ی میوه دستت بود و رفتی جاتو که جای خیلی خوبی م بود پیدا کردی و نشستی. ردیف اول پیش میز معلم
معلمتون (خانم اسدیان یکتا) گفت هر هفته این بازی رو داریم و جای بچه ها تغییر میکنه.
عزیزم تا حدودای ساعت یازده و نیم مراسم طول کشید و به هممون خیلی خوش گذشت.