تختخواب
سلام عزیز مامان
سلام عشقم
غزلم، عزیزم، شما از روز تولدت تا روز تولد چهار سالگیت پیش مامان می خوابیدی و مامان هم هیچ اقدامی واسه جدا کردن رختخواب شما انجام نمیداد، هر کس میگفت میگفتم حالا جداش میکنم.
غزلم خیلی از این قضیه میترسیدم همش با خودم فکر میکردم اگه ی چیزی بخواد من نفهمم- اگه خواب بد ببینه بترسه من ندونم- اگه آب دهنش بپره گلوش- اگه پتوش بره کنار... خلاصه هزار تا اگر دیگه
هر کس میگفت مثلا ی سالگی بچم رو جدا خوابوندم کلی واسش استدلال می آوردم که کار اشتباهی کرده و هنوزم اعتقادم بر اینه که زیر دو و نیم سالگی جدا خوابوندن بچه اشتباه است و راجع بهش کلی تحقیق کردم (مراجع دینی و روانشناسی)
خلاصه اینکه شما روی تخت پیش مامان می خوابیدی.
با جابجائی به خونه جدید و چیدن اتاق غزل کوچولو، خوشگل مامان رو جدا توی اتاقش خوابوندیم.
من و خاله آذی در حین چیدمان و کار کردن میگفتیم ای خدا غزل میخواد اینجا بخوابه؟!
غزل! میشه بعضی وقتها ما هم بیایم اتاقت مهمون بشیم و بخوابیم؟!
فدات شم تو هم فوری با ی لحن مهمون نوازانه ای که با ترحم قاطی شده میگفتی: بله بیاین، بیاین بخوابین... منم دو روز میخوابم بعد میام پیش شما
مامان به خاطر اینکه ی وقت تنها نترسی گفتم: غزل گلم! فرشته ها همیشه مواظب نی نی های خوشگل مثل تو هستن و تا صبح دور تو می چرخن و ازت مواظبت می کنن.
گفتی: بزرگن؟!
نه مامان جون خیلی کوچولون
گفتی: اونایی که از اون چوبا دارن که ستاره میریزه؟!!!
آره عزیزم، نمیذارن هیچ کس به غزل گلم نزدیک بشه، با چوبشون دورتوپراز ستاره می کنن!
کلی ذوق کردی و خوشحال شدی
مامان! چرا من فرشته ها رو نمی بینم؟
اونا خیلی کوچولوان و هر نی نی که بچه خوبی باشه و صبح از توی تخت خودش بیدار بشه فرشته ها ی هدیه خوشگل میذارن زیر بالشش!!!!
شب اول که خوابت برد گذاشتمت توی تختتو شش تا قل هوالله احد واست خوندم. مامان جون میگن صبح که از خواب پاشدی بلافاصله زیر بالشتو نگاه کردی و ی کتاب خوشگل پیدا کردی که با جیغ و داد همراه بوده که مامان جون! مامان جون! فرشته کوچولوا آسم هدیه گذاشتن، نخریدنا با چوباشون درست کردن.(غزل ناز من عاشق کتابه)
وکلی خوشحال شدی و واسه مامان جون کلی تعریف کردی که چون من بچه خوبی بودم و شبم تو اتاق خودم خوابیدم و...
فدات شم فرداش گفتی:
-مامان شماهم بیاین اتاق من مهمونی
-گفتم مامان جون ما بیایم دیگه فرشته ها زیر بالشت هدیه نمیذارن
-چرا نمیذارن من که تو تخت خودم خوابیدم
-عزیزم می بینن من خودم مواظبتم دیگه اونا نمیان
-عیب نداره حالا امروز شما و خاله آذی بیاین اتاق من
من و مامان جون و خاله آذی که هنوز به خاطر کمک به من خونمون بودن اومدیم اتاق غزل مهمونی و خیلی هم بهمون خوش گذشت مدتها بود اینجوری پیش هم نخوابیده بودیم، صبح که از خواب پاشدی بلافاصله زیر بالشتو دیدی و گفتی ای وای مامان جون آسم (واسم) عیدی نذاشتن (هدیه)و...
عزیز مامان دو سه شبی گذشته بود که نصف شب دیدم ی دختری مثل ماه اومده بالای سرم و با ی صدای خیلی آروم میگه: مامان! مامان! گفتم: جونم من تشنمه، بعد از اینکه آبتو خوردی گفتی: مامان! میشه من پیش شما بخوابم؟! گفتم بله عزیزم چرا نمیشه! صبح که پاشدی زنگ زدی اداره و گفتی: مامان من اومدم پیش شما خوابیدم دیگه فرشته ها آسم هدیه نذاشتن
دوباره یکی دو شب بعد صدای پاتو شنیدم که خیلی آروم داری میای اصلا تکون نخوردم ببینم چیکار میکنی، دیدم بازم اومدی با ی صدای خیلی آروم گفتی مامان! مامان! گفتم جونم عزیزم میشه من پیش شما بخوابم؟! بله خانومی چرا نمیشه
قربونت برم نمیدونی همین الان که دارم اینو مینویسم دلم واست ضعف میره که تو اینقد خانومی، همه میگن بچشون داد میزنه جیغ میزنه گریه می کنه ولی دختر ماه من مثل ی خانوم خوشگل رفتار میکنه.
ولی دیگه نیومدی و هزارهزار ماشاله قضیه جدا کردن تختخواب غزل به همین راحتی تموم شد و الان چیزی حدود ی ماهه غزل خانوم ما جدا از مامانش میخوابه و دختر خانوم من طبق معمول حادثه آفرید و چیزایی که واسه دیگران کلی دردسر داره و نگرانشن دختر ماه من به همین راحتی حلش کرد.
مرسی عزیزم
مرسی گلم
عشقم نفسم غزلم
خیلی دوست دارم خیلی
ی اتفاق جالب:
عزیزم ی روز صبح که از خواب پاشدی فرشته ها ی مداد خوشگل صورتی واست گذاشته بودن زیر بالش که تو دویدی اومدی تو سالن و بارکد روی مدادو نشون میدادی و میگفتی: فرشته ها هم رفتن اینو خریدن خودشون درست نکردن! ببینین! ببینین! بارکدشو نشون همه میدادی و میگفتی دیدین!!!
هر دو سه شب ی بار فرشته ها چیزی زیر بالش غزل نازم نمیذارن و تو خانوم خوشگل من میگی: چوبشونو گم کردن! خسته بودن! خواب بودن و ...